هم دیروز و هم امروز از سر انتظار عید کاملا خودم رو بیکار کردم. یعنی فقط دارم به عید قشنگ امسال فکر میکنم. مهربان همسر هم الان جلسه داره و شاید تا 6 هم طول بکشه وگرنه مرخصی ساعتی میگرفتم تا بریم بیرون و یه کم خیابون گردی کنیم.
هر روز که میگذره احساس میکنم خیلی بیشتر دوستش دارم و هر روز فکر میکن که دیگه این نهایت دوست داشتنه و بیشتر از این دوست داشتن، تعریف نشده. ولی میبینم که خدای خوب و مهربون اونقدر دل ما آدما رو بزرگ آفریده که بینهایت ها هم توش گم میشن.
بعدش اینکه دلم برای همسر مهربان یه ذره شده ولی باید فعلا صبر کنم تا لحظه دیدار برسه.